سفر به ستارگان : پسری که می خواست نویسنده شود
پدر و پسر در ساحل رودخانه نشسته بودند.بیرون شهر زیبا بود و آن ها به صداهای اطراف گوش می دادند.اندکی از نیمه شب گذشته بود؛ اما آن دو ترجیح می دادند بیرون کلبه شان بمانند نسیم خنک را حس کنند .صدای جیرجیرکها از روی برگهای پهن درخت بالای سرآن ها و …
شوخی کردن با دوستان- نباید با دوستانمان همیشه شوخی بکنیم
شوخی کنم یا نه؟
من و پارسا دوستان خوبی هستیم ، اما پارسا جنبه شوخی ندارد. دیروز که گل کوچیک بازی می کردیم چند بار گل خورد و من به شوخی به او گفتم تو به درد دروازه بانی نمی خوری. باید بری خاله بازی کنی . بعدش هم از دهنم در رفت و گفتم مثل همون …
دوتا صندلی،قصه برای کودکان
یک صندلی چرخ دار بود کنار میز کامپیوتر.یک صندلی چهارپایه بود کنار میز مطالعه.
یک روز صندلی چرخ دار به صندلی چهارپایه گفت: آخی، تو نمی تونی مثل من دور خودت بچرخی؟ چه بد.
مگه نه! و چند دور، دور خودش چرخید. صندلی چهارپایه نگاهی کرد .چیزی نگفت. صندلی…
مداد قرمز – قصه ای برای کودکان و خردسالان
مداد قرمز قصه کودکان
کلاس ساکت بود.لیلا داشت مشق می نوشت، که دست حمیده به آرنجش خورد. مداد سیاه روی صفحه خط انداخت.لیلا با اخم به حمیده نگاه کرد.لیلا خط روی صفحه را پاک کرد.حمیده مداد قرمزش را برداشت.می خواست خط فاصله بگذارد که لیلا محکم با …
راه سوم قصه موش و عنکبوت داستانی برای کودکان و خردسالان
توی ناهارخوری مدرسه ی موش ها ، موشیکو آخرین لقمه غذایش را قورت داد و مثل همیشه گفت : آخ دلم واخ دلم ! عنکبوت کوچولویی از سقف ناهارخوری گفت: خسته شدم از بس هر روز آخ و واخ کردی! کم تر بخور خب!
موشیکو آه کشید و گفت: آخه من فقط دو راه دارم، یا غذای…
قصه کودکانه خنده گمشده
یک قصه در مورد خنده ای که به همه کمک می کرد تا شاد باشند
یک خنده بود که گمشده بود. برای همین هر روز از جایی به جایی می رفت و از لبی به لبی می نشست تا جای مناسبی برای خودش پیدا کند. روی هر لبی می نشست احساس راحتی نمی کرد. برای همین بلند می ش…