نی نی ننای گریه ئو – قصه کودکانه آشنایی با مشاغل
از سری قصه های کودکانه آشنایی با مشاغل
نانا بازیگر سینما بود. آنروز برای بیست و سومین بار ، ننای لپ آلبالویی اش را آرام گذاشت توی کالسکه ی دانه اناریش، گفت ننای ناز مامان یک کوچولو اینجا باش. مامان بازیگری کند برگردد.
بعد با لباس های پف پفی اش …
لاکو لاک ندارد – قصه ای برای خردسالان و کودکان
لاکو می خواست به مومو شنا یاد بدهد. خرسو گفت مواظب باشید. آدم ها را اینطرف ها دیده اند. مومو گفت مواظبیم . لاکو گفت : لاکو تندی توی لاکش قایم می شود. تو باید مواظب باشی مومو.
مومو و لاکو به طرف رودخانه رفتند. نزدیک رودخانه یه صداهایی می آمد.
تاپ…
قصه ببعی و گرگ – قصه گوسفند کوچولو و یه گرگ بدجنس
قصه ببعی و گرگ برای خردسالان و کودکان
ببعی همراه گله به چرا رفته بود. شکمش پر از علف شده بود. ولی چشمش افتد به علف های روی تپه. با خودش گفت : یک کم دیگر بخورم. دیگه نخورم .
سگ گله داد زد : آهای ببعی کجایی؟ زودتر بیا که می خواهیم برویم.
…
خشکشویی اژدهای بخاری – قصه کودکانه آشنایی با مشاغل
گل پامچال گل پامچال بیرون بیا ، بیرون بیا وقت بهاره، عزیز موقع کاره
آقای پیس پیسی با سبیل های دسته موتوری و جلیقه ی سورمه ایش، توی مغازه بزرگش در حال کار بود. داشت برای خودش آواز می خواند که یک مرتبه صدایی شنید و رفت جلوی در مغازه و دید یک گربه…
آدمک ها – داستان کودکانه دو آدمک قرمز و آبی
آدمک ها - قصه کودکانه
روزی یک نقاش دو آدمک کشید.
آدمک آبی و آدمک قرمز
آدمک آبی لبخندی زد و با شادی گفت : سلام زندگی
آدمک قرمز هم با صدای بلند خندید و فریاد زد : باید هم جا را بگردم . هورا.
دو آدمک به راه افتادند. آدمک قرمز با قدم های بلن…
قصه خرس کوچولو – چی تو کوله پشتی داری – قصه خردسالان
قصه خرس کوچولو - قصه خردسالان
خرس کوچولو و پدر بزرگش از راه جنگل به خانه ی پدربزرگ خرس کوچولو می رفتند.
وقتی گرسنه شدند ، زیر درختی نشستند و عسل خوردند. پدربزرگ گفت : حالا یه کم استراحت کنیم. و خودش گرفت خوابید. اما خرس کوچولو خوابش نمی گرفت. یکدف…