قصه صوتی بچه های طلایی با صدای سحر شریفی
خلاصه داستان
زن و مرد فقیری از راه ماهیگیری زندگی می کردند. آنها یک خانه کوچک داشته و زنگدیشان را به سختی می گذراندند. یه روز مردی برای گرفتن ماهی تورش را داخل آب انداخته و منتظر نشست. بلاخره یک ماهی کوچولو در داخل تورش افتاد. ماهیگیر با تعجب دید که سرتاپای ماهی طلایی هستش.
ناگهان ماهی به حرف افتاد و گفت: ماهیگیر اگر من را آزاد کنی کاری می کنم به جای خانه کوچولو، یک قصر باشکوه داشته باشی. ماهیگیر جواب داد: وقتی من چیزی ندارم که بخورم، قصر به چه درد من می خوره.
ماهی طلایی گفت: براش فکری می کنم. یک کمد داخل قصرت می زارم که هر وقت درش را باز کنی، پر از غذاهای داغ باشه. هر نوع کبابی که بخواهی آنجا پیدا کنی.
هنمچنین گوش کنید: قصه صوتی علیمردان خان
مرد با خوشحالی گفت: اگر که اینطوره، باشه منم قبول می کنم. ماهی طلای گفت: اما یک شرط داره. نباید به هیچ کس بگی از چه راهی خوشبخت شدی. اگر این راز را برای کسی بگی هر چی به تو دادم از بین می رود. مرد ماهی طلایی را به آب انداخت و به طرف خانه رفت. وقتی به خانه رسید دید به جای آن خانه کوچک قدیمی، یک قصر باشکوه هست. وارد قصر شد و زنش را دید که با لباس های زیبا در یکی از اتاق ها نشسته.
زن پرسید: مرد چی شد که یکدفعه صاحب این چیزها شدیم. مرد گفت: منم خیلی خوشحام و خیلی هم گرسنه. اول چیزی بیار تا بخوریم. زن گفت: تا قبل از این غذایی داخل خانه نداشتیم. حالا نمی دونم داخل خانه جدید غذایی پیدا می شود یا نه. مرد گفت: آن گوشه یک کمد بزرگ هست. درش زا باز کن. زن در را باز کرد و دید که پر از کیک و گوشت و سوپ و میوه و شربت است.
با هم غذا خوردند و وقتی سیر شدند زن پرسید: چی شد که یکدفعه این همه ثروتمند شدی؟ ….
برای گوش کردن بقیه قصه های سحر شریفی با کلیک بر روی لینک زیر کلیک نمایید
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.