قصه صوتی گل و پرنده و خورشید
گوشه یه دیوار بلند توی یه باغ قشنگ یه گل آفتابگردنی روییده بود که عاشق آفتاب بود. آفتابگردون ما دلش می خواست مثل همه گلهای آفتابگردون از طلوع تا غروب آفتاب گلهاشو رو به خورشید بگیره و اونو تا وقتی که پشت کوه های بلند میره تماشا کنه. اما دیوار بلند باغ راهشو بسته بود. هر روز صبح خورشید از مشرق آسمون اونجایی که آفتابگردون ما نمی دید طلوع می کرد و تو آسمون آبی پاک می تابید. گاهی پشت ابرهای پنبه ای پنهون می شد و بعدش هم دوباره بیرون می اومد و نور و گرماشو به گلها و درختهای باغ می پاشید. آخر سر هم که چادر گرمش جمع می کرد و پشت کوه های مغرب آروم آروم فرو می رفت.
چقدر آفتابگردون ما می خواست همه اینها رو تماشا کنه. چقدر دلش می خواست خورشید رو از همون موقعی که طلوع می کنه تا وقتی که غروب می کنه حسابی تماشا کنه. اما دیوار بلند نمی ذاشت. دیوار بلند نمی ذاشت این به آرزوش برسه. برا همین غصه می خورد و روز به روز پژمرده تر میشد. غنچه هاش نمیشکفت. فقط یه گل کوچیک داده بود که اون هم رنگ و بوی گل های آفتاب دیده رو نداشت.
برای گوش کردن داستان های صوتی کلیک نمایید
پروانه های رنگارنگ بدون اینکه دورش بچرخند، می اومدند و از کنارش می گذشتند. زنبورهای طلایی همینکه اونو می دیدند راهشو کج می کردند و از اونجا دور می شدند. آفتابگردون ما خیلی غصه می خورد.
یه روز صبح که خورشید نورشو رو سبزه ها و گلهای خندون باغ پهن کرده بود و بالهای پروانه ها و زنبورها و کفشدوزک ها رو حسابی گرم می کرد.
آفتابگردون ما ساقشو یه کنی به طرف زنبور عسلی که از نزدیکش می گذشت دراز کرد و گفت:
برای گوش کردن قصه صوتی گل و پرنده از پخش آنلاین استفاده نمایید
مشخصات فایل دانلودی قصه صوتی گل و پرنده
نام قصه صوتی | گل و پرنده و خورشید |
نوع فایل | mp3 |
زمان | 17:56 |
حجم | 13mb |
دسته | داستان صوتی |
منبع : ایستگاه کودک
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.