دختر و عروسک

داستان لباس عروسک من (داستان کودکانه)

telegram468 داستان لباس عروسک من (داستان کودکانه)

سارا همین که پارچه های رنگارنگ را دید ذوق زده شد:

چقدر پارچه! چقدر قشنگند! همه را برداشت و توی اتاقش برد.

همین که سمیه از مدرسه به خانه برگشت، سارا لبخند زنان به طرفش رفت:

سلام سمیه بیا با این پارچه ها برای عروسکم ، لباس بدوز

سمیه گفت: «این پارچه ها را از کجا آورده ای؟»

از کنار چرخ خیاطی مامان

-سارا جان این مال مردم است. مال ما نیست

سارا با تعجب گفت : این ها همه اضافه هستند.

dokhtar-aroosak-207x300 داستان لباس عروسک من (داستان کودکانه)

دختر و عروسک

سمیه گفت : «پارچه های اضافه هم مال صاحب پارچه است. بدون اجازه نمی توانیم استفاده کنیم.

سارا گفت : تو از کجا می دانی . الان از مامان اجازه می گیرم و آن ها را بر می دارم.

بعد دوان دوان پیش مادرش رفت.

مامان ! این پارچه های اضافی را بردارم

-نه دخترم این ها مال صاحبش است نه ما

سارا با دلخوری گفت: این ها به درد کسی نمی خورد

سمیه لبخند زد: از کجا معلوم؟ شاید آن ها یک دختر بچه مثل تو داشته باشند . او هم بخواهد با این تکه های اضافه برای عروسکش پیراهن و دامن درست کند!

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *