داستان لباس عروسک من (داستان کودکانه)

سارا همین که پارچه های رنگارنگ را دید ذوق زده شد:
چقدر پارچه! چقدر قشنگند! همه را برداشت و توی اتاقش برد.
همین که سمیه از مدرسه به خانه برگشت، سارا لبخند زنان به طرفش رفت:
سلام سمیه بیا با این پارچه ها برای عروسکم ، لباس بدوز
سمیه گفت: «این پارچه ها را از کجا آورده ای؟»
– از کنار چرخ خیاطی مامان
-سارا جان این مال مردم است. مال ما نیست
سارا با تعجب گفت : این ها همه اضافه هستند.
سمیه گفت : «پارچه های اضافه هم مال صاحب پارچه است. بدون اجازه نمی توانیم استفاده کنیم.
سارا گفت : تو از کجا می دانی . الان از مامان اجازه می گیرم و آن ها را بر می دارم.
بعد دوان دوان پیش مادرش رفت.
–مامان ! این پارچه های اضافی را بردارم
-نه دخترم این ها مال صاحبش است نه ما
سارا با دلخوری گفت: این ها به درد کسی نمی خورد
سمیه لبخند زد: از کجا معلوم؟ شاید آن ها یک دختر بچه مثل تو داشته باشند . او هم بخواهد با این تکه های اضافه برای عروسکش پیراهن و دامن درست کند!
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.