نوشتهها

دوتا صندلی،قصه برای کودکان
یک صندلی چرخ دار بود کنار میز کامپیوتر.یک صندلی چهارپایه بود کنار میز مطالعه.
یک روز صندلی چرخ دار به صندلی چهارپایه گفت: آخی، تو نمی تونی مثل من دور خودت بچرخی؟ چه بد.
مگه نه! و چند دور، دور خودش چرخید. صندلی چهارپایه نگاهی کرد .چیزی نگفت. صندلی…

لاکو لاک ندارد – قصه ای برای خردسالان و کودکان
لاکو می خواست به مومو شنا یاد بدهد. خرسو گفت مواظب باشید. آدم ها را اینطرف ها دیده اند. مومو گفت مواظبیم . لاکو گفت : لاکو تندی توی لاکش قایم می شود. تو باید مواظب باشی مومو.
مومو و لاکو به طرف رودخانه رفتند. نزدیک رودخانه یه صداهایی می آمد.
تاپ…

قصه ببعی و گرگ – قصه گوسفند کوچولو و یه گرگ بدجنس
قصه ببعی و گرگ برای خردسالان و کودکان
ببعی همراه گله به چرا رفته بود. شکمش پر از علف شده بود. ولی چشمش افتد به علف های روی تپه. با خودش گفت : یک کم دیگر بخورم. دیگه نخورم .
سگ گله داد زد : آهای ببعی کجایی؟ زودتر بیا که می خواهیم برویم.
…

خشکشویی اژدهای بخاری – قصه کودکانه آشنایی با مشاغل
گل پامچال گل پامچال بیرون بیا ، بیرون بیا وقت بهاره، عزیز موقع کاره
آقای پیس پیسی با سبیل های دسته موتوری و جلیقه ی سورمه ایش، توی مغازه بزرگش در حال کار بود. داشت برای خودش آواز می خواند که یک مرتبه صدایی شنید و رفت جلوی در مغازه و دید یک گربه…

آدمک ها – داستان کودکانه دو آدمک قرمز و آبی
آدمک ها - قصه کودکانه
روزی یک نقاش دو آدمک کشید.
آدمک آبی و آدمک قرمز
آدمک آبی لبخندی زد و با شادی گفت : سلام زندگی
آدمک قرمز هم با صدای بلند خندید و فریاد زد : باید هم جا را بگردم . هورا.
دو آدمک به راه افتادند. آدمک قرمز با قدم های بلن…

قصه کودکانه سینمای شب
قصه کودکانه سینمای شب
در یک شب آروم و مهتابی آسمون پر از ستاره های ریز و درشت بود. ماه، زیبایی آسمونو چند برابر کرده بود. یه شب که ماه مثل همیشه گشتی تو آسمون زد تا از حال ستاره ها با خبر بشه، دید که دو تا از بچه ستاره ها سر جاشون نیستند. از بق…