داستان گنج و کمان از دفتر ششم مثنوی برای کودکان
کماندار فقیر شده بود. دعا می کرد و از خدا رزق و روزی می خواست. سال ها گذشت تا اینکه شبی در خواب دید که ندایی غیبی می گوید: میان کاغذ باطله های کتابفروشی محله تان بگرد و تکه کاغذی با این شکل و رنگ پیدا کن. کاغذ را بردار و ببر گوشه ای بخوان.
کماندار خیلی خوشحال شد. صبح فردا به کتابفروشی رفت و کاغذ پاره ای با آن شکل و شمایل پیدا کرد. کاغذ را با خودش برد. با شگفتی دید که این کاغذ به ظاهر بی اهمیت، نقشه گنج است.
روی آن نوشته بود: در بیرون شهر، نزذیک بیابان مقبره ای وجود دارد.
پشت این مقبره رو به بیابان بایست! تیری در کمان بگذار و رها کن! هر جا تیر افتاد، آنجا را بکن! گنج خواهی یافت.
کماندار با کمانی خیلی قوی راهی بیرون شهر شد. مقبره را پیدا کرد و همانطور که در کاغذ نوشته شده بود، ایستاد.
دانلود کتاب قصه های خوب برای بچه هتی خوب – کلیله و دمنه |
خلاصه داستان بینوایان برای کودکان-ژان وال ژان |
تیرش را در کمان گذاشت و کمان را حسابی کشید و رها کرذ. بعد با بیل و کلنگ مشغول کندن جایی شد که تیر افتاده بود اما هر چه کند ، چیزی پیدا نکرد.
کماندار روزهای زیادی این کار را تکرار کرد. هر بار تیرش جایی می افتاد، اما خبری از گنج نبود. تا اینکه کم کم خبر در شهر پیچید و پادشاه هم خبردار شد.
پادشاه به امید گنج دستور داد بهترین تیراندازها را بیاورند و تیر بیندازند و گودال بکنند.
به این ترتیب تمام بیابان را گُله به گُله کندند، اما هیچ چیز پیدا نکردند که نکردند.
عاقبت پادشاه و مردم نا امید شدند و به کماندار گفتند : تو بی کار و دیوانه ای!
و او را به حال خودش رها کرذند.
کماندار به گوشه ی تنهایی خودش برگشت و با دل سوخته دوباره به دعا پرداخت.
بعد از مدتی دوباره خواب دید که همان ندای غیبی می گوید:
ای کمان و تیرها برساخته
صید، نزدیک و تو دور انداخته
نقشه را درست نخواندی. در نقشه نوشته بود که تیر را در کمان بگذار و رها کن . کجایش نوشته بود که کمان را به سختی بکش؟ نیازی نبود کمان را بکشی. تو فکر کردی هر چه بیشتر کمان را بکشی و تیر را دورتر بیندازی راحت تر به گنج می رسی.
اما گنج در همان نزدیکی تو بود.
باز نویسی محمد پهلوان
ماهنامه نبات
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.