نمایشنامه ی عمو نوروز و ننه سرما
نمایشنامه عمو نوروز و ننه سرما (بهار) ، نمایشنامه ای برای کودکان
راوی : یکی بود یکی نبود. پیرمرد مهرباتی بود به نام عمو نوروز که هر سال ، روز اول بهار، عصا به دست از بالای کوه یواش یواش یواش می آمد به سمت دروازه ی شهر. بیرون از دروازه ی شهر، ننه سرما زندگی می کردکه عاشق عمو نوروز بود.
قصه ی عشقشون قصه ی امسال و پارسال نیست.
هزار سال … دو هزار سال …. نه شایدم بیشتر.
روز اول بهار ، ننه سرما صبح خیلی خیلی خیلی زود از خواب پا شد.
ننه سرما: بدو بدو بدو! یه عالمه کار دارم. بیاد قبل از آمدن عمو نوروز همه را انجام بدم. بدو بدو بدو!
آهنگ کودکانه ایوان بهار |
داستان صوتی عمو نوروز برای کودکان |
راوی : مثلا چه کاری؟
ننه سرما: باید خونه تکونی کنم. اینجا را تمیز کنم. حالا اونجا، حالا این ور، حالا اون ور.
راوی : دیگه چه کاره ای ؟
ننه سرما : بدو بدو بدو! باید حیاط را آب و جارو کنم. این ور حیاط ، اون ور حیاط، بالای حیاط، پایین حیاط، بدو بدو بدو!
راوی: دیگه چه کار داری ننه سرما؟
ننه سرما: باید چای دم کنم. ایناهاش، اینم قوری و سماورم. بدو بدو بدو!
راوی : به به! به به! چه چای خوش عطری درست کردی.
ننه سرما: مادر جان ، بدو بدو بدو! بیا کمک کن این فرش را بندازم.
راوی : چشم، چشم.
ننه سرما: حالا سفره هفت سین بچینم.
راوی : ننه سرما یه سینی خوشگل آورد.
ننه سرما: سیر، سرکه
راوی : سماق، سنجد!
ننه سرما: سیب، سبزی، اینم سمنو
راوی : هفت سین را توی سینی خوشگل چید. توی یک سینی دیگه هم …
ننه سرما: نقل و نبات و میوه ی خشک می ذارم
راوی : خسته نباشی ننه جان
ننه سرما: حالا باید به خودم برسم.
راوی : ننه سرما لباس عیدش را پوشید. رفت جلوی آینه و به خودش رسید.
ننه سرما: مادرجان! چطورم؟
راوی : بچرخ!
ننه سرما: چرخیدم
راوی : بچرخ!
ننه سرما: چرخیدم
راوی : ماه بودی، ماه تر شدی ننه سرما.
ننه سرما: حالا منتظر عمو نوروز می شینم، چشمم به در …
راوی : ننه سرما توی این فکرها بود که از خستگی خوابش برد.
ننه سرما: خروپف … خروپف … خروپف …
راوی : عمو نوروز یواش یواش یواش از راه رسید.
عمو نوروز : سلام من اومدم! گل های بهاری برات آوردم!
ننه سرما: خروپف … خروپف … خروپف
عمو نوروز : اخی! این که از خستگی خوابش برده.
راوی : بذار بیدارش کنیم!
عمو نوروز : نه خسته س، بذار بخوابه.
ننه سرما: خروپف … خروپف … خروپف
راوی : عمو نوروز گل ها را توی گلدان گذاشت.منتظر نشست تا ننه سرما بیدار بشه. یک استکان چای برای خودش ریخت خورد.
عمو نوروز : دلم نمیاد بیدارت کنم.
ننه سرما: خروپف … خروپف … خروپف
راوی : عمو نوروز یه برگ گل گذاشت روی صورت پیرزن. پاشد و یواش یواش یواش رفت. صبر کن عمو! نرو عمو
عمو نوروز : نمی تونم صبر کنم. باید برم بهار را به خونه ها ببرم.
راوی : آفتاب آرام آرام آرام آمد. ننه سرما بیدار شد و یه برگ گل روی صورتش دید. آن را بوسید.
ننه سرما : ای داد بیداد! خوابم برد. بوی بهار میاد! این گل های همیشه بهار! استکان چای!…ای وای بازم نتونستم عمو نوروز را ببینم.
راوی : ننه سرما ناراحت شد که چرا خوابش برد. اما با خودش گفت :
ننه سرما : سال دیگر اول بهار بیدار می مانم و عمو نوروز را می بینم.
راوی : قصه ما به سر رسید. ننه سرما به عمو نوروز ….
نمایش نامه نویس : سهیلا احمدی فر
عالی بوددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد