دانلود کتاب چهار یار صمیمی

دانلود کتاب چهار یار صمیمی با فرمت pdf با لینک مستفیم

خلاصه داستان

در روستای دور افتاده ای، آسیابانی زندگی می کرد که خر پیری داشت او از این حیوان برای بارکشی و سواری استفاده می کرد ولی حالا بعد از گذشت سالهای سال، حیوان زبان بسته ، ضعیف و از کار افتاده شده بود و دیگر به درد آسیابان نمی خورد. به همین دلیل یکروز آسیابان خرش را رها کرد تا هر کجا که می خواهد برود و بقیه عمرش را تا پایان مرگ آسوده باشد و کار نکند
خر پیر رفت و رفت و رفت تا به سگی برخورد که روی زمین دراز کشیده بود . سگ ناراحت و غمگین به نظر می رسید.
خر از او پرسید : رفیق چرا ناراحتی؟ سگ جواب داد : دیروز گرگ یکی از گوسفندهای گله را خورد و حالا چوپان برای اینکه من حواسم پرت بوده، بیرونم کرده و دیگه منو نمی خواد.

خر گفت: خب، مثل اینکه ما با هم همدرد هستیم. حالا ناراحت نباش. از یک گوشه نشستن و غصه خوردن که کار درست نمیشه. بلند شو تا با هم باشیم. خدا بزرگه و بلاخره به ما کمک می کنه. سگ قبول کرد و از جا بلند شد.
حالا سگ و خر با هم راه می رفتند. آنها با هم از کوره راه های دهات عبور می کردند و از رودخانه ها و مزرعه ها می گدشتند تا اینکه به گربه ای رسیند.
او روی زمین کز کرده بود و خیلی غصه دار بود. خر از او پرسید: رقیق چی شده؟ چرا دلخور و ناراحتی؟ گربه جواب داد: آخه دیروز که خیلی گرسنه بودم یکی از ماهی های حوض رو گرفتم و خوردم. خیلی خوشمزه بود.ولی یکساعت بعدبه خاطر همین دزدی، کتک مفصلی از صاحبخانه خوردم بعد هم از خانه بیرونم کرد. آنهم بعد از یک عمر خدمت و کشتن موشهای کثیف .

سگ و خر به گربه پیشنهاد کردند که با آنها باشد. گربه هم قبول کرد و با هم سه تایی راه افتادند. ….