داستان قورباغه و مارمولکه
مارمولکه گفت: من از تو تندتر می دوم.
قورباغه گفت : من از تو بیش تر می پرم
مارمولکه گفت : پس بیا با هم مسابقه بدهیم
قورباغه گفت : باشه
مارمولکه گفت : آماده باش! یک – دو – سه!
وقتی گفت سه، تندی دوید و رفت و از قورباغه جلو زد.
اما قورباغه جستی زد و پرید جلوتر از مار مولکه.
ولی مارمولکه هم نایستاده بود و هنوز داشت می دوید. بنابراین دوباره از کنار قورباغه رد شد و از او جلو زد. قورباغه یک جست دیگر زد و باز افتاد جلوتر از مارمولکه. ولی مارمولکه باز داشت می دوید و دوباره از قورباغه جلو زد. و قورباغه هم جستی زد و پرید جلوتر از او.
هی مارمولکه دوید، قورباغه پرید.
مارمولکه دوید، قورباغه پرید
این جلو زد آن جلو افتاد. این جلو افتاد، آن جلو زد.
آخرش خسته شدند. مارمولکه دیگر نای دویدن نداشت.
قورباغه هم زور پریدن نداشت.
هر دو تایشان داشتند نفس نفس می زدند. وایستادند تا خستگی در کنند. وقتی نفسشان جا آمد، قورباغه گفت چقدر تند می دوی خسته شدم
مارمولکه گفت : چقدر زیاد می پری، نفسم بندآمد.
قورباغه گفت : تو از من تندتر می دوی
مارمولکه گفت : تو هم از من بیشتر می پری
بعد خنده شان گرفت و دو تایی با هم خندیدند و راه افتادند که بروند و کمی آب بخورند
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.