نوشته‌ها

گنج

داستان گنج و کمان از دفتر ششم مثنوی برای کودکان

کماندار فقیر شده بود. دعا می کرد و از خدا رزق و روزی می خواست. سال ها گذشت تا اینکه شبی در خواب دید که ندایی غیبی می گوید: میان کاغذ باطله های کتابفروشی محله تان بگرد و تکه کاغذی با این شکل و رنگ پیدا کن. کاغذ را بردار و ببر گوشه ای بخوان. ک…