قصه کودکانه جوانه زد
قصه کودکانه جوانه زد برای کودکان
بادی وزید و جوانه را از خواب پراند.
هنوز زمستان بود و هوا سرد.
جوانه ی بیچاره شروع کرد به لرزیدن. حالا نلرز کی بلرز . یکدفعه لباس نازکش گرفت به خار درازی و غژ و غژ و غژ از بالا تا پایین پاره شد.
جوانه، زد روی لپش و گفت : ای وای دیدی چه شد. لباس قشنگم خراب شد. حالا چه کار کنم؟ و شروع کرد به های های گریه کردن.
درخت خواب آلود چشم هایش را باز کرد. از جوانه اش پرسید: چی شده؟ چرا گریه می کنی؟.
جوانه نگاهی به خار انداخت و با بغض گفت: خار بدجنس لباسم را پاره کرد.
درخت گفت: الان وقت بیدار شدنه؟ اگر به موقع بیدار می شدی این بلا به سرت نمی آمد.
حالا هم غصه نخور. کاری می کنم لباست مثل اولش بشه و گرفت خوابید. جوانه هم گریه اش را تمام کرد و چشمهایش را روی هم گذاشت.
مدتی گذشت.
جوانه خمیازه ای کشید و شاد و خوشحال از خواب زمستانی بیدار شد. به خودش نگاهی کرد. به به ! چه جوانه ای ! چه لباس نو و تروتمیزی! چه صورت قشنگی!
نویسنده : رفیع افتخار
منبع : ایستگاه کودک
عالی بود
من خیلی خیلی خوشم امد