مهمانی موش ها - کلیپ ارت موش ها

قصه مهمانی موش ها

telegram468 قصه مهمانی موش ها

خانم موشه هفت تا دختر داشت. یک روز آنها به مهمانی موش ها دعوت شدند. بچه موش ها خیلی خوش حال شدند. اما خانم موشه نگران شد و گفت: ای داد بی داد! حالا بچه هایم چه یپوشند؟
آن وقت دست بچه هایش را گرفت و دنبال کفش و لباس راه افتادند. خیلی خیلی که رفتند به رودخانه ای رسیدند که پر از ماهی بود. چشم های خانم موشه برق زد و گفت: ماهی های قشنگ، کمی از پولک های خوتان را به من می دهید تا برای دخترهایم پیراهن پولکی بدوزم؟
ماهی ها گفتند: نه که نمی دهیم! این ها پولک های خودمان هستند.

خانم موشه غصه اش گرفت. بچه هایش را به صف کرد و دوباره راه افتاد. بچه موش ها گفتند : مامان ما خسته ایم، گرسنه ایم. پیراهن پولکی نمی خواهیم. برگردیم خانه. اما خانم موشه گوش نکرد.
خیلی خیلی که رفتند به عنکبوتی رسیدند که توی تار بزرگش تاب می خورد. قلب خانم موشه به تاپ تاپ افتاد. گفت: عنکبوت محترم کمی از تار خودت را به من می دهی تا برای دخترهایم شال توری ببافم؟
عنکبوت گفت: معلوم است که نه! این همه تار را برای شکار کردن بافته ام.

همچنین بخوانید : داستان الاغ جنگل و شیر باهوش

خانم موشه غمگین شد. دست بچه هایش را گرفت و دوباره به راه افتادند.بچه موش ها گفتند : مامان خسته شده ایم. گرسنه شده ایم. شال توری هم نمی خواهیم. خانم موشه باز هم گوش نکرد و به راهش ادامه داد. خیلی خیلی که رفتند به صف بزرگ مورچه رسیدند. توی دهن هر مورچه یک دانه بود. لپ های خانم موشه گل انداخت و گفت: مورچه های مهربان کمی از دانه های خودتان را به من می دهید تا برای دخترهایم گردنبند درست کنم؟
مورچه ها گفتند البته که نه! این دانه ها آذوقه ی زمستان ما هستند.

خانم موشه بغض کرد. باز هم بچه ها را به صف کرد و دوباره راه افتادند. بچه موش ها دیگر گریه شان گرفته بود.اما خانم موشه فقط می رفت و می رفت.
دوباره خیلی خیلی که رفتند به یک درخت گردو رسیدند. دل خانم موشه از شادی لرزید و گفت: درخت گردوی مهربان. چند تا از گردوهایت را به من می دهی تا برای بچه هایم کفش تق تقی درست کنم؟
درخت گردو خندید. گفت: بله که می دهم. بعد شاخه هایش را تکان داد و یک عالمه گردو روی زمین ریخت. بچه موش ها با شادی دنبال گردوها دویدند. گردو خوردند و بازی کردند.

همچنین مطالعه نمایید : خلاصه داستان بینوایان

خانم موشه یکی از گردو ها را شکست و با پوستش یک کفش تق تقی درست کرد. آن وقت کفش را پوشید. تق تق کنان راه رفت و گفت: دخترها بیایید تا برایتان کفش تق تقی درست کنم.
اما بچه موش ها آنقدر مشغول بازی بودند که حتی صدای او را هم نشنیدند.

خانم موشه لبخند زد و یک دفعه تصمیم گرفت از خیر مهمانی رفتن بگذرد. آن وقت کفش های تق تقی را از پا درآورد و زیر سایه ی درخت گردو نشست.
درخت گردو باز هم شاخه هایش را تکان داد و برای بچه موش ها گردو ریخت. بچه موش ها از شادی جیغ کشیدند.
خانم موشه خسته بود. خوابش می آمد. چشم هایش را بست و همانطور که به صدای خنده بچه هایش گوش می داد، به خواب رفت. چه خواب شیرینی

برای مطالعه قصه های بیشتر از بخش قصه های کودکانه استفاده نمایید


منبع: رشد نوآموز

2 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *