قصه صوتی آسمان آبی به مناسبت روز درختکاری با صدای پگاه قصه گو

شهر بزرگی بود که آدم های جورواجور توش زندگی می کردند. توش بچه بود، مامان بود، بابا بود خاله، دایی، عمه، عمو، مامان بزرگ، بابا بزرگ، خلاصه هر کسی که فکرش رو بکنی . مردم این شهر یه ویژگی داشتند. ویژگیشون هم این بود که خیلی بچه های شهر براشون مهم بودند. تمام فکر و ذکرشون هم این بود که چه کاری رو چطور انجام بدهند که زندگی بچه ها در آینده آروم و سالم و شاد باشه.
یه روزی که قرار بود همه آدمها برند سر کار و زندگیشون و بچه ها هم برند مدرسه و مهد کودک، پیرمردی وسط میدون شهر ایستاد و داد زد. آهای مردم بیایی جمع شید حرف دارم. می خواهم بهتون یه چیزی بگم.
مردم وقتی صدای پیرمرد رو شنیدند همگی دور میدون جمع شدند. هر کسی هم که صداشو نشنیده بود از دوستاش شنید و خبردار شد که همه مردم دور میدون جمعند. قراره پیرمردی که خودش می گه پدربزرگ همه بچه های شهره براشون حرف بزنه و یه چیزهایی بهشون بگه .
همچنین بخوانید : ده شعر کودکانه درخت و درختکاری |
خلاصه می دونین بچه ها بهشون چی گفت . پیرمرد بهشون پیشنهاد داد که فردا روز درختکاری اعلام بکنن و همه دستشون یه نهال باشه و بیارند بکارند.
بزرگترها از این پیشنهاد خیلی استقبال کردند. به نظرشون خیلی کار خوبی می اومد. بچه ها هم خوشحال بودند از اینکه می تونن یه کار جدیدی تجربه کنند و برند توی طبیعت با هم بازی کنند. اما براشون سوال بود چرا حالا درخت. چرا باید درخت بکاریم. چرا خب جاش فوتبال بازی نکنیم. چرا جاش قایم باشک بازی نکنیم. چرا بادبادک هوا نکنیم. چرا باید درخت بکاریم.
برای گوش کردن قصه های صوتی کلیک نمایید |
در جواب این حرفای بچه ها، بزرگترها بهشون می گفتند که این درخت هایی که شما می کارین یه روزی همشون به کمک شما می آیند . اما چطوری؟ نگفتند. بچه ها هم نمی دونستند. شما می دونید؟ بیاین قصه رو گوش کنیم حتما آخر قصه می فهمیم.
شما می توانید قصه های پگاه سخنگو را از صفحه پگاه قصه گو دانلود نمایید . برای رفتن به صفحه پگاه قصه گو بر رو روی لینک زیر کلیک نمایید
قصه صوتی آسمان آبی از پگاه قصه گو
دانلود
سلام میشه لطفا درمورد فوتبال هم قصه بگین من داداشم عاشق فوتبال ولی نتونستم براش دانلود کنم اون شمارو خیلی دوست داره