در بیابان یک لنگه کفش هم غنیمت است

تاجری با کالاهای گران قیمتی که داشت، سوار شتر شد و در یک بیابان گرم و سوزان سفرش را شروع کرد. وسط راه بود که از بخت بدش گرفتار دزدان راهزن شد.
آن ها تمام اموال این تاجر بخت برگشته را دزدیدند و هیچ چیز برایش باقی نگذاشتند. بیچاره هر قدر هم داد و فریاد کرد فایده نداشت.
بلاخره نالان و گریان در خیابان راه افتاد تا از آن ها پیش حاکم شکایت کند. تاجر با پای پیاده به سختی راه می رفت . راهزنان شترش را هم دزدیده بودند.
تاجر که پایش به خاطر خار و خاشاک بیابان زخمی شده بود، ناگهان یک جفت کفش دید. با خوش حالی رفت و کفش ها را برداشت. ولی خوب دقت کرد ، دید یک لنگه از آن ها پاره است. با ناراحتی کفش را به گوشه ای پرتاب کرد و به راهش ادامه داد. کمی که رفت پشیمان شد و برگشت و کفش ها را پوشیدو با خودش گفت: در بیابان یک لنگه کفش هم غنیمت است.
از آن روز به بعد ، اگر .کسی می خواهد بگوید قدر نعمت را بدان ، حتی اگر کم باشد ، از این ضرب المثل استفاده می کند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.