دانلود کتاب سه تار موی طلایی برای گروه سنی 10 الی 12 سال

خلاصه کتاب افسانه سه تار موی طلایی

نویسنده : آلن بایاش
بازنویسی: دکتر منوچهر کی مرام

در زمانهای قدیم پادشاهی زندگی می کرد که غیر از شکار هیج کاری نداشت. یکبار در شکار آن قدر رفت که راه و همراهان را در جنگل گم کرد. هر چه این طرف و آن طرف زد، فایده نداشت. هوا رو به تاریکی می رفت. سلطان ترسید که در تاریکی خودش شکار جانورهای جنگل شود.از دور سوسوی روشنایی کم رنگی را دید. به سمت نور رفت. یک خانه ی محقر و قدیمی بود. معلوم بود آدمهای کم درآمد و فقیری آن جا زندگی می کردند. سلطان لباس شکارچیها را به تن داشت و شناخته نمی شد. در زد. صدای ضعیف مردی از داخل بلند شد.

-درباز است

سلطان در را فشار داد. در با صدای خشکی روی پاشنه چرخید. صدای ناله زنی شنیده می شد. مردی نگران پیش آمد. سلطان با پریشانی گفت:

راه را گم کرده ام . ممکن است مرا تا جاده ی اصلی راهنمایی کنید؟ پاداش مناسبی به شما خواهم داد.

مرد جواب داد: می توانم کمکتان کنم، اما حالا نه

چرا؟

صدای ناله زنم را می شنوید؟

چه ناراحتی دارد؟

هیچ باید یک بچه به دنیا بیاورد. نمی توانم او را تنها بگذارم

بله می فهمم. اما من هم نمی توانم شب را تنها توی جنگل بمانم ….

ایستگاه کودک