داستان کوتاه درباره روز اول مدرسه :مدرسه ی قشنگ
داستان کوتاه مدرسه ی قشنگ مناسب پیش دبستانی و کودکان دبستانی
بینتا وقتی کیف می خرید، گفت: می خواهم کیفم قشنگترین کیف توی کلاس باشه. وقتی مقنعه می خرید، گفت: می خوام مقنعه ام سفیدترین مقنعه کلاس باشه.
وقتی روپوش اش را پوشید، گفت: می خوام روپوشم بلندترین روپوش کلاس باشه. وقتی به مدرسه رفت، گفت: می خوام زرنگ ترین بچه ی کلاس باشم.
وقتی از مدرسه برگشت مادرش پرسید: خب چی شد؟
بیتا داد کشید: وای نمی دونی مامان! کیف های همه قشنگ. مقنعه ها سفیدسفید، همه روپوش ها قشنگ قشنگ، همه ی بچه ها زرنگ …
مادر پرسید: از مال تو قشنگ تر … تو حسودیت نشد؟
بیتا گفت: همه اش قشنگ بود، اما من حسودیم نشد، چون با همه دوست شدم. کلاس من بهترین کلاس دنیاست
منبع: همشهری بچه ها
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.