داستان شاهنامه برای کودکان: جنگ رستم و اَکوانِ دیو
داستان شاهنامه برای کودکان فارسی زبان
برگرفته از شاهنامه فردوسی
داستان شاهنامه برای کودکان : جنگ رستم و اَکوانِ دیو
روزی کیخسرو، شهریار بزرگ ایران، جشن بزرگی ترتیب داده بود که همه ی پهلوانان به آن دعوت شده بودند. همه غرق شادی بودند که چوپانی وارد شد و گفت:
پادشاه سلامت باد. گورخری غول پیکر که مانند شیر خشمگین است، هر روز به گله ی اسب های ما حمله می کند و اسبان را می کشد. پهلوانان ما در جنگ با او کشته شده اند و زندگی بر ما تلخ شده است.
کیخسرو به چهره ی تک تک پهلوانان نگاه کرد اما آن ها همگی سرهایشان را پایین انداخته بودند. شاه فهمید که همگی ترسیده اند و این نبرد تنها از دست رستم برمی آید.
فوراً نامه ای برای رستم نوشت و به دست یکی از پهلوانان داد و گفت: به رستم بگو که اگر آب در دست دارد زمین بگذارد و خودش را به من برساند. وقتی که رستم به پایتخت رسید، کیخسرو بعد از گفتن مشکل، از او خواست حیوان وحشی را پیدا کند تا خیال مردم راحت و دل شاه شادمان شود.
رستم به نشانه ی ادب دست بر پیشانی گذاشت و گفت: وقتی یاوری مانند خدا و پادشاهی دانا و عادل همچون کیخسرو دارم از دیو و اژدها نمی ترسم. و بدون اتلاف وقت با رخش سوی چراگاه راه افتاد.
سه روز گذشت و روز چهارم در روشنایی آفتاب حیوان غول پیکر و طلایی رنگ را دید و به دنبال او تاخت. اما هر بار که نزدیکش می شد، حیوان مسیرش را عوض می کرد. رستم فکر کرد: نباید از تیر و کمان استفاده کنم. چنین حیوانی باید زنده دستگیر شود. اما همین که کمندش را از گوشه ی زین باز کرد حیوان با سرعت باد ناپدید شد.
رستم مطمئن شد که ان حیوان باهوش گور خر نیست و به یاد سخن مردم دانا افتاد که گفته بودند: این دشت جای اَکوانِ دیو است که نشانه ای از گفتار، پندار و کردار زشت مردم ناسپاس است.
تو مَر دیو را مردم بدشناس
کسی که ندارد ز یزدان سپاس
هر آن کو گذشت از رهِ مردمی
ز دیوان شِمُر، مَشمُرَش آدمی
چشم رستم دوباره به اکوان دیو افتاد و سعی کرد او را به چنگ در آورد اما دیو باز ناپدید شد.
رستم یک روز و یک شب دیگر در آن دشت به هر طرف تاخت. بعد از روزها تعقیب و گریز آن قدر خسته شده بود که روی اسب به خواب رفت. در خواب و بیداری بود که به چشمه ای از آب زلال و سایه ای از درخت رسید. از اسب پیاده شد و از خستگی کنار چشمه به خواب رفت.
اکوان دیو که از دور مواظب رستم بود، وقتی که دید پهلوان به خواب رفته، خودش را به رستم رساند و او را با دو دست از جا بلند کرد. رستم از خواب بیدار شد و فهمید که اسیر اکوان شده است.
قصه های بیشتر برای کودکان: قصه های کودکانه
دیو گفت : ای پیلتن! خودت بگو کجا بیندازمت؟ دریا یا کوه؟
رستم فکر کرد: امکان ندارد این دیو به خواسته من عمل کند. پس گفت من شنا کردن بلد نیستم و از آب می ترسم. مرا به کوه بینداز تا راحت جان بدهم!
دیو خندید و فریاد زد: برو خوراک ماهی های دریا شو! و پهلوان را به دریا پرتاب کرد.
رستم که پیش بینی اش درست از آب در آمده بود. با یک دست و پاهایش به شنا پرداخت و با دست دیگرش ماهی های مهاجم را از سر راهش دور کرد و به سمت ساحل شنا کرد.
وقتی به ساحل رسید به هر طرفی نگاه کرد اثری از رخش ندید. به سختی و با پای پیاده به هر طرف رفت. سرانجام در گوشه ای چشمش به چراگاهی سرسبز و گله ی اسبان افتاد و در میان اسب ها رخش را دید. رخش با دیدن پهلوان شیهه کشید و پیش او آمد. رستم اسبش را در آغوش گرفت و نوازش کرد و به سوی اکوان دیو حرکت کرد.
اکوان با دیدن رستم فریاد زد : حال که از دریا و دندان حیوانات دریایی نجات پیدا کردی تو را خوراک پرندگان و درندگان می کنم.
جنگ شدیدی میان آن دو در گرفت. آن ها تمام روز را با هم جنگیدند تا این که سرانجام دیو خسته شد و رستم گرزش را دور سرش چرخاند و بر سر دیو ترسناک کوبید، بعد با شمشیرش سرش را از تنش جدا کرد و راهی قصر کیخسرو شد.
شاه و بزرگان از رستم استقبال کردند و از دیدن سر اکوان دیو شگفت زده شدند و پیروزی رستم را جشن گرفتند.
سرش چون سرِ پیل و مویش دراز
دهان پر ز دندان همه چون گراز
دو چشمش سپید و لبانش سیاه
تنش را نَشایِست کردن نگاه
کیخسرو هدایای بسیاری به رستم داد و جشن پیروزی برپا کرد. پس از چند روز جشن، کیخسرو و پهلوانان، رستم را بدرقه کردند و رستم برای دیدن پدرش زال روانه ی زابلستان شد.
منبع : همشهری بچه ها
ممنون و خسته نباشین عزیزان
کارتان خیلی خوب است ولی چرا اینقدر غلط املایی دارید؟ بچه ها چطور درست خواندن را بیاموزند؟ این همه شتاب در ارایه و انتشار برای چیست؟ یک بار خودتان متن را بخوانید و ببینید چند غلط پیدا میکنید.
با کمی وقت گذاشتن میتوان بهترینها را به عالیترین ها تبدیل کرد.
تندرست باشید.
سلام
ممنون از تذکرتون و متن اصلاح شد
موفق باشید
.سلام پگاه عزیز، آرین من با قصه های زیبات اروم میگیره،
این داستان عالی بود
ممنون از داستان زیباتون
سلام داستان عالی بود خیلی ممنون ❤️🌹
این داستان خیلی زیبا بود من از این داستان برای شاهنامه خوانیم استفاده کردم
عالی بود دستتون درد نکنه
تا وقتی خدارا داری
هیچ مشکلی نداری
سلام فوق العاده بود…. با متنی ساده و قابل خواندن برای کودکان…..
با تشکر
عالی بود من که خیلی خوشم امد و غلط املایی خیلی زیاد داشت بچه کوچولو ها چه جوری میخوان بخونن به هرحال فوق العاده بود موفق و تندرست باشید•